» آموزش و سرگرمی » مُرده شور اين زندگی رو ببرن/سروش صحت…!
آموزش و سرگرمی

مُرده شور اين زندگی رو ببرن/سروش صحت…!

مهر 22, 1402 00

مُرده شور اين زندگی رو ببرن… مرد حدوداً سی و يكی ، دو ساله‌ای جلوی تاكسی نشسته بود و از پنجره بيرون را نگاه می‌كرد. راننده مسن بود و آهسته می‌راند. هوا خوب بود و همه چيز آرام و دلچسب بود… مزدای سفيدی كه خانم جوانی، راننده آن بود از كنار تاكسی ما گذشت. مرد جوان سرش را از پنجره دور كرد و با دقت بيشتری به مزدا كه دور می‌شد نگاه كرد و داد زد: «آقا لطفا اون ماشينو تعقيب كنيد» راننده گفت: «چی؟» مرد گفت: «هرچی بخوای بهت می‌دم برو دنبال اون ماشين» راننده خنديد و گفت: «اين حرفا مال فيلماس… تعقيب چيه؟» مرد گفت: «می‌شه يه كم تندتر بريد؟» راننده گفت: «نه» مرد گفت: «راننده‌ی اون ماشين عشق تموم زندگی من بود… رفتم خارج گمش كردم.» راننده گفت: «ای داد و بيداد» مرد گفت: «ای داد و بيداد يعنی چی؟… يه ذره گاز بدين» راننده گفت: «رفت… تموم شد.» مرد جوان گفت: «نمی‌ذارم… نمی‌ذارم تموم بشه» و از تاكسی پياده شد و شروع به دويدن كرد. راننده داد زد: «كيفت… كيفتو جا گذاشتی» ولی مرد جوان نشنيد و دور شد. راننده گفت: «مرده شور اين زندگی رو ببرن، چيزی رو كه گم كردی ديگه گم كردی… نمی‌تونی پيداش كنی» دو، سه دقيقه بعد مرد جوان را ديديم كه از كنار خيابان به طرف ما می‌آمد. راننده بوق زد. مرد جوان به طرف تاكسی آمد. راننده پرسيد: «رسيدی بهش؟» مرد گفت «بله… معلومه» مرد كرايه‌اش را داد، كيفش را گرفت و رفت. راننده گفت: «انگار گاهی وقتا هم می‌شه چيزی رو كه گم كردی پيدا كنی… خداييش اين هم تند دويد.» مردی كه عقب تاكسی كنار من نشسته بود گفت: «نه بابا دروغ ميگفت‌…نرسيده بهش» پ. ن: داستان‌های تاکسی

به این نوشته امتیاز بدهید!

admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×