🔹🔹جهان بیرون از ذهن
🔹ذهن چیست؟
با ذهن نمیتوان گفت ذهن چیست… اما میتوان آنرا تشبیه و توصیف نمود…
ذهن، میدانی از اطلاعات است که به زندگی معنا و جهت و هدف میدهد… جهت و هدفِ آن همان مرکز است که شامل خواسته ها و آرزوهاست…
🔹جهان در ذهن وجود دارد…
همانطور که پیشتر متذکر شدیم، مغز تصاویر اشیا را میگیرد و نگهداری می کند و از آنها جهان و معنا و… میسازد… تصاویر در مغز بدون تغییر ثبت میشوند… زیرا مغز از حقیقت استفاده نمی کند و آنچه را می خواهد میسازد…وگرنه جهانِ بیرون بدون مغز و ذهن، صدالبته وجود ندارد نه به آن علت که چیزی نیست…بلکه بدان جهت که آنچه در بیرون است در لحظه دچار تغییر است و ابدا ثباتی وجود ندارد… جهان، جهانِ معانی و واژه هاست….جهان، ساخته شده از واژه هاست…
جهانِ بدون ذهن کاملا توصیف ناپذیر است… زیرا توصیف کننده و معنا دهنده ذهن است… بدون ذهن، هیچ چیز توصیف نمیشود… اصولا همین موجودات و ذهن ها (گره ها) هستند که زمان و چرخه میسازند و انعکاسِ انرا در بیرون، زمان و زندگی و چرخه می پندارند…
در اینجا نکته ای نهفته است و آن این است که جهان بیرون و درون نیز توسط ذهن مرزبندی شده و حتی معنا گرفته اند… همچنانکه در رویا، محیط بیرون از ما، اصولا چیزیست که در بیداری وجود ندارد…! به بیان دیگر، میدانهای ذهنی بسیاری وجود دارد و ذهن در هر یک از این میدانها، جهانی میسازد متفاوت از جهانهای دیگر…. در برخی موارد رفتن از میدانی به میدان دیگر احساساتی شبیه احساس خروج از کالبد را برای آن میدانِ ذهنی، تداعی می کند…
🔹به آزای هر احتمال، جهانی وجود دارد…
جهانها طبق فرضها ساخته میشوند… کسی فرض نمی کند… فرض مربوط به ذهن است… جهانها، همان ذهن ها هستند…ما در بیشمار جهان وجود نداریم… آنها جهانهای ساده تری هستند… جهانهای پیچیده تر، زنجیره های علت و معلولی در آن، منجر به بوجود آمدن انسان در آن شده است… بدیهی است که اگر انسانی نباشد کسی نیست که بپرسد چرا من وجود ندارم !!!
پرسش همواره مربوط به جهانهایی است که مشاهده گر در آن است و می پرسد من چرا هستم… مسلما در جهانهایی که نیستیم دیگر کسی نیست که بپرسد که چرا نیستیم…!! فقط در جهانهایی پرسش بوجود می آید که باشیم و پرسش کننده وجود داشته باشد..!
🔹جهانها میتوانند در بافت بیولوژیک و سیستم اعصاب و یا در سیستم های هوش مصنوعی تولید شوند بدون آنکه نیاز باشد جزء جزء جهان ساخته شود…!
هیچیک از جهانها اصل نیست که مابقی بخواهند نسبت به آن ساخته شوند..! علت آنکه ما ظاهرا همیشه تا مرگ در این جهان هستیم میتواند تعلیم و تربیت و عادت مغز و سیستم ذهنی باشد… حتی نوع خوراک میتواند مدارهای مغزی و ذهنی را تثبیت کند و فرد تصور کند اینجا اصل است و مابقی نسبت به اینجا رویا و وهم محسوب میشوند…در حالیکه همه یه یک اندازه واقعیت دارند و بسته به آن مدار مغزی ذهنی، جهانی خاص با کالبدی خاص توسط فردی خاص تجربه میشود…!
اساسا بیرون و درون هم ساخته ذهن است… بیرون و درون یکسان هستند…این مرز بین بیرون و درون را ذهن شما ساخته است… اینکه شما خودتان را با این مرز یکی گرفته اید، این هم ساخته ی ذهن شماست…! یک لحظه آگاهی میتواند منجر به این شود که خودتان را از بیرون ببینید…!
واژه ها محدود هستند… مربوط به این جهان هستند… نمیتوان سایر مفاهیم را با این واژه ها بیان کرد… اگر بیان شود تا حدودی مبهم و سراسر پارادوکس خواهد بود… این “توجه” است که روی چیزی میرود و این یکی گرفتن و یکسان گرفتنِ این “توجه” و این “بدن” و این مرز است که شخص تصور می کند وجودش برابر است با این بدن و همچنین دارای تولد و مرگ است…!
این “توجه” فقط نامش توجه است، حقیقتا کسی نیست که توجه کند و متعلق به کسی یا چیزی نیست… بدلیل محدودیت واژه از این واژه استفاده میشود…اگر این توجه لحظه ای انطباقش با بدن و مغز و کلا سیستم اعصاب از بین برود، فرد احساس شناور بودن می کند یا احساس میکند خویش را از بیرون می نگرد و یا احساسِ خروج از کالبد را تجربه می کند… در حالیکه این احساس، سراسر مجازی و غیرحقیقی است و چیزی خارج نمیشود بلکه مدارهای مغزی ذهنی در حال جابجا شدن هستند…!
این “توجه” متعلق به کسی نیست… متعلق به هیچکس است… بعضا آنرا بصورت چشم میبینند و تشبیه میکنند… بازی با تشبیهات و استعاره ها آغاز میشود… “توجه” در چشم به دام می افتد…! باورهای ذاتی و غریزی که بصورت دی ان ای کدبندی میشوند و “توجه” را در دامِ ترسِ از مرگ، به دام می اندازد و شکار می کند و “توجه” تا لحظه ی مرگ، پشت چشم زنذانی میشود…آن لحظه ی تولد است… !